اعتقادات یا باورها بیشتر بر زندگی ما اثر گذار است
افکار و نگرش ما انسانها از همه لحاظ چه روحی و عاطفی قدرت و فرکانس های متفاوتی دارند و برای اینکه بدانیم چه اعتقاداتی بر زندگی ما تاثیر گذار هستند بهتر است که از توان آنها با خبر باشیم ، در حقیقیت افکار ما به سه دسته کلی تقسیم می شوند :
نظریه های ما
باورهای ما
و عقاید ما
نظریه فکری است که ما انسانها در مورد آن یک اطمینان تقریباً نسبی داریم و این اطمینان بیشتر اوقات موقتی خواهد بود به این دلیل که خیلی راحت تغییر پذیر است . اگر نظریه را یک میز در نظر بگیریم پایه های این میز سست است چون بر مبنای احساسات و احتمالات بنا شده است.
در واقع ماهیت نظریه ها به این شکل است که خیلی راحت تغییر می پذیرند و این تغییر ها بیشتر به خاطر مرجع های کمی است که یک انسان در لحظه کانون توجهش را به آنها معطوف می کند . از سوی دیگر هم باورهای یک انسان موقعی به وجود می آیند که پایه ها و ستون های آن مرجعی که ما به آن استناد می کنیم قوی تر هستند در ضمن هر چقدر مرجع ما به لحاظ عاطفی قوی تر باشد قدرتش نیز بیشتر است و ما به آن خیلی بیشتر اهمیت می دهیم.
این گونه نظریه ها یک حس خیلی مطمئن را در ما به وجود می آورند و به باور کردن آن موضوع بیشتر کمک می کنند ، این باورها می توانند به گونه های مختلفی در ما به وجود آمده باشند مثلا از طریق تجربه های شخصی خودمون ، دیده ها و شنیده هامان ، اطلاعاتی که انسانهای دیگر به ما انتقال می دهند و یا تصورهایی که توسط خودمان به دست آمده اند و می توانند نسبت به مثبت یا منفی بودنشان ، نسبت به باورهای تقویت کننده یا محدود کننده بودنشان ، ما را به سمت موفقیت و رشد و یا به سمت شکست و نا کامی و نا امیدی ببرند که در مقاله انواع باورها کامل توضیح داده ام .
آدمهایی که موضوعی را باور می کنند و آن باور وقتی خیلی زیاد در زندگی آن ها تکرار می شود رفته رفته به آن مقدار از اطمینان در باره این باور می رسند که در بیشتر مواقع دروازه های مغز خود را به روی هر فکر و باور و نگرش جدیدی می بندند . اما همین انسان ها اگر دوستان صمیمی داشته باشند و افرادی که آنها را از همه لحاظ قبول دارند ممکن است که آن آدمها بتوانند عقاید و نگرش و باورهای جدیدی در آنها ایجاد کنند و آنها به راحتی می توانند الگوهای قدیمی تر را مورد شک و تردید قرار داده و الگوهای جدیدی در آنها ایجاد کنند و در بسیاری از مواقع محیط را برای دریافت باورهای جدید به وجود می آورند و دقیقاً در همینجاست که ما اهمیت باور در زندگی یک انسان را متوجه می شویم.
یادمان باشد که عقیده های ما انسان ها خیلی قوی تر و پایدار تر از باورهای ما هستند . زیرا انسانها احساسی به مراتب نیرومند تر را به یک نظریه وصل می کنند. انسانی که نسبت به چیزی اعتقاد دارد ، هم به آن موضوع اطمینان می کند و هم اگر با اعتقاداتش بازی شود عصبانی می شود اگر کسی اعتقاداتش را درگیر کند به شدت از دست آن شخص عصبانی می شود.
این چنین آدمی دوست ندارد مرجعی که روی آن حساب باز کرده است که همان اعتقاداتش را به وجود آورده اند حتی برای یک لحظه زیر سوال برود . این انسانها اغلب در هنگام دریافت اطلاعات و باورهای جدید خیلی مقاوم هستند و گاهی اوقات ناراحت و آزرده هم می شوند.
به عنوان مثال ما در تمام دنیا انسان های بسیار متعصب را می بینیم که سالها و قرن ها توسط پدرانشان افکار و عقاید شان را بدون اینکه در آن تاملی کنند دنبال می کردند . انسان های بت پرستی که معتقد بودند نگرش آنها نسبت به پروردگارشان کامل و بی نقص است این قدر این اعتقاد در آنها پر رنگ بود که حاضر بودند در راه اعتقادات خود حتی جان دهند .
خیلی ها نه تنها تمام اموال شان را پای بت ها می ریختند بلکه خودشان و فرزندانشان را پای بت ها قربانی می کردند. و این تماما به خاطر اعتقادات ریشه ای و غلط آنها بود که از پدرانشان و پدران پدرانشان به ارث برده بودند و قرن ها آن اعتقادات را کور کورانه دنبال می کردند و خودشان حاضر به تغییر آن نبودند و اصلاً در کاری که انجام می دادند هیچ تاملی نمی کردند. از این قبیل اعتقادات کور کورانه هنوز هم در کشورهایی مثل هند دیده می شود که بیش از ده ها و یا صد ها دین دارند و خیلی از آنها حیوان پرست هستند.
به احتمال زیاد بیشترین دلیل تفاوت بین باورهای ما و اعتقادات ما قطعا این نکته است که اعتقاد یک انسان به دلیل اتفاقات احساسی مهمی که در زندگی اش به وجود آمده برایش نقش بسته است و این فکر را برای یک انسان به وجود می آورد که اگر مثلا به این موضوع اعتقاد نداشته باشیم ممکن است در آینده نزدیک رنجها و سختی های زیادی را تحمل کنیم. یا مثلا اگر این عقیده خود را عوض کنیم ، ماهیت خودمان را و هر آن چیزی که این همه سال برای بدست آوردنش وقت گذاشتیم هم ممکن است از دست دهیم و سخت می توانیم به رشد و تعالی در زندگی مان برسیم.
این گونه است که اعتقادات یک انسان برایش معنای زندگی پیدا می کند و این اعتقاد اگر اشتباه باشد می تواند خطرناک هم باشد چون هر وقت که فکر می کنیم باورهای ما اشتباه است از خودمان تعصبات بی جا نشان می دهیم که این موضوع در دراز مدت امکان دارد باعث شکست ما شود . بنابر این به نظر من خیلی وقت ها بهتر است نسبت به موضوعی باور داشته باشیم تا این که اعتقاد داشته باشیم.
اگر با دید مثبت به این موضوع نگاه کنیم ، اعتقادات ما یک اشتیاق در ما ایجاد می کند که این اشتیاق انگیزه دهنده است ، زیرا باعث می شود که ما انسانها دست به کاری بزنیم یا عملیاتی را شروع کنیم.
روانشناسان همه بر این باورند که باور یک انسان دارایی یک انسان است و اعتقاد یک انسان ثروت با ارزش تری محسوب می شود ، چرا که انسان را به حرکت وادار می کنند و باعث می شوند انسان با اشتیاق خیلی زیادی در مسیر هدفهایش و خواسته هایش حرکت کند و بتواند به توسعه بیشتر و زندگی بهتری برسد .
یکی از عالی ترین اقداماتی که ما انسان ها می توانیم انجام دهیم تا در تمام موضوعات و در تمام جنبه های زندگی پیشرفت کنیم این موضوع است : ما انسانها باید باورهایمان را به اندازه ای قوی کنیم و به مرحله بالاتری برسانیم که تبدیل به اعتقاد شوند ، یادمان باشد که اعتقاد یک انسان به راحتی می تواند او را وادار به حرکت و انجام کاری کند . البته باورها ما هم می توانند ما را به حرکت بیندازند ولی در خیلی موضوعات زندگی به احتمال زیاد ما به نیروی قوی تری نیاز داریم و این اعتقاد است.
به عنوان مثال اگر اعتقاد بر این موضوع داشته باشید که هرگز نباید چاق شوید ، این اعتقاد باعث می شود که سبک زندگی سلامتی را برای خود داشته باشید ، هر روز به طور منظم ورزش کنید و از خوردن غذاهای چرب پرهیز کنید و مراقب ورودی های بدن باشید و هر چیزی را نخورید ، بنابر این نه تنها دچار اضافه وزن نمی شوید بلکه هرگز بیماری هایی مثل فشار خون ، چربی خون ، کبد چرب ، و سکته قلبی هم به سراغ شما نمی آید و تمام اینها به دلیل این اعتقاد قوی شماست .
بنابراین اگر ما روی اعتقادات خودمان کار کنیم می توانیم همیشه هر مشکلی که سر راه ما قرار میگیرد را با یک راه حل مناسب حل کنیم و از این نیرو به نفع خودمان استفاده کنیم تا حتی سخت ترین روزهای زندگی را با موفقیت طی کنیم و به سعادت و کامیابی در زندگی مان برسیم.
1یافتن یک باور
ابتدا به ساکن باید کار خودمان را با یافتن یک باور شروع کنیم ، باوری که برای ما مهم است و تصمیم داریم آن باور را به اعتقاد خود تبدیل کنیم.
2تقویت باور
وقتی این باور را پیدا کردیم توسط ورودی های جدید و الگوهای ثابت شده باورمان را قوی تر و قوی تر کنیم.
مثلا تصمیم گرفته ایم که تناسب اندام داشته باشیم ، برای تقویت این باور باید به سراغ افرادی برویم که تناسب اندام دارند و از آنها بپرسیم که سبک زندگی شان چگونه است و در طی روز چه کارهایی را انجام می دهند و چه چیزهایی را می خورند ، مثلا اگر انسانی که در طی روز سه کیلومتر پیاده روی می کند ما نیز این را تبدیل به یک باور و اعتقاد در زندگی مان کنیم و هر روز به آن مومن باشیم تا نتیجه بگیریم یا مثلا اگر انسانی که تناسب اندام دارد به ما می گوید که باید از خوردن نوشابه ، بستنی ، و شیرینی جات صرف نظر کنیم و به جای آنها از میوه ها استفاده کنیم که قند کمتری دارند ما نیز این را به عنوان یک باور بپذیریم و تبدلی به یک اعتقاد کنیم تا همیشه بدنی سالم داشته باشیم و به کاهش وزن و تناسب اندامی که مد نظرمان است دست پیدا کنیم. هر چقدر الگوهای بیشتری پیدا کنیم که مسیری که ما می خواهیم برویم را قبل از ما رفته اند بیشتر باور می کنیم که این کار امکان پذیر است و این باوری که انتخاب کرده ام یک باور درست است.
3 عامل حرکت
در این مرحله ما باید یک عاملی که ما را به حرکت وادار کند پیدا کنیم یا خودمان آن را ایجاد کنیم . مثلا سوالی از خودمان بپرسیم ، واقعیت این است که کیفیت زندگی ما را کیفیت سوالاتی تعیین می کند که ما از خودمان می پرسم ، به عنوان مثال از خودمان بپرسیم اگر من وزنم را کاهش ندهم چه ضرری برایم دارد . خب مشخص است که وزن که بالا برود و تحرک نباشد دچار ، اضافه وزن ، فشار خون ، چربی خون ، فشار آمدن به مفاصل و پا درد و کمر درد و چربی اضافه و کاهش سلامتی و سکته قلبی خواهد شد .
4 حرکت کنیم
الان که باورمان را پیدا کردیم و آن را تقویت کردیم و عوامل حرکت را به وجود آوردیم وقت آن است شروع به حرکت کنیم و اینقدر این کار را تکرار کنیم که باور ما تبدیل به اعتقاد ما شود و احساس متعهد بودن را در ما بوجود آورد و این گونه است که اعتقادات ما قوی تر و قوی تر می شوند.